پایگاه خبری تحلیلی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آوای دیار ما، یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود...
تو دیار ما پسری بود بنام حسن که آرزوهای بزرگی داشت...
حسن یه روز حین بازی کنار دریا، یه بطری شیشهای با در چوبپنبهای پیدا میکنه...
حسنی کنجکاو قصه ما، تا چوبپنبه رو از سر بطری برمیداره، صدای ترسناکی بلند میشه و یه غول بزرگ از بطری خارج میشه...
غول بزرگ که متوجه ترس و لکنت حسنی میشه، رو میکنه به حسن میگه: ارباب نترس، من در خدمت شما هستم...
حسنی که اون روی مهربان غول رو دید ترسش کمکم ریخت و به خودش اومد و گفت: تو کی هستی؟
غول گفت: من غول بادها هستم ارباب، هر آرزویی داشته باشین براتون برآورده میکنم
حسنی گفت: واقعاً هر آرزویی داشته باشم میتونی برآورده کنی؟
آقا غوله گفت: هر آرزویی، فقط به شرطی که هیچوقت مغرور نشی و اینم بدون که هر وقت دچار غرور و خود بزرگ بینی بشی به بلای بادها دچار میشی و آرزوهات به خاطرههات تبدیل میشن...
حسنی گفت: بلای بادها دیگه چجور بلاییه؟
غول گفت: دچار این بلا که بشی، با هر بادی می رقصی...
حسنی گفت: یعنی چه؟
غول گفت: یعنی به دردی دچار میشی خودتم ندونی چه چیزی از زندگی می خوای تا جائیکه مردم بهت میگن: حسن حزب بادی...
حسن خندید و گفت: قول میدم هیچوقت مغرور نشم...
غول گفت: باشه ارباب، من در خدمت شما هستم و تا روزی که مغرور نشید، آرزوهاتون رو برآورده میکنم...
حسن آن روز آرزو کرد که روزی نماینده مردم دیارش بشه...
گذشت و گذشت و گذشت تا حسنی قصه ما نماینده مردم دیارش شد و طبق قولی که به آقا غوله داده بود مغرور نشد و برای مردم تلاش کرد و مردم هم واسه بار دوم با آرای بالا، حسنی رو به عنوان نماینده دیارشون انتخاب کردند...
حسنی که اون روزها خیلی معروف بود، به دنیای رسانهها وارد شد، آستینهاشو به تنهایی بالا زد و طرح ملی چندهمسری رو تستی اجرایی کرد و خلاصه هر جا می رفت کلی واسش نوشابه باز می کردند...
حسنی قصه ما که حالا سری تو سرا بلند کرده بود غافل از شرط آقا غوله، کمکم دچار غرور شد...
دوره دوم نمایندگی حسنی تموم شد و حسنی برای سومین بار نامزد نمایندگی مردم دیارش شد، اما این حسن کجا و اون حسن کجا...
طبق وعده آقا غوله، غرور حسنی کار دستش داد و از چشم مردم افتاد و آرزوش هاش باد هوا شدند...
اما حسنی آنقدر به خودش مغرور بود که دیگه شرط آقا غوله براش مهم نبود و از اینکه به بلای بادها دچار شده، غافل بود.
خلاصه از اون زمان تا حالا، حسنی خیلی تلاش کرد که دوباره کاندیدا بشه اما نشد.
البته خودش می دونست چرا، اما به هیشکی هیچی نگفت...
روزها گذشتند تا کار به جایی رسید که حسنی راضی شده بود حالا که خودش نمیتونه کاندیدا بشه، کنار کاندیداهای دیگه وایسه و عکس بگیره تا نشون بده هنوز هست اما بلای بادها، تقدیر حسنی رو جوری تغییر داده بود که حسنی، یه روز با این کاندیدا توی شهر پیاده روی کنه و فرداش سر سفره اون کاندیدا بشینه...
آره حسنی قصه ما حزب بادی شده بود و دیگه هیشکی واسش نوشابه هم باز نمی کرد...
آخه اعتمادی به حرفاش نبود و به قول درویش دیار ما، یه روز حیدری بود و یه روز نعمتی... یه روز ترکیه میرفت یه روز سوریه... یه روز اصولگرا بود یه روز اصلاح طلب... تازگی ها هم گه گاهی اعتدالی میشد و گه گداری...
الان که دارم قسمت اول قصههای دیارمون رو براتون نقل میکنم، حسنی دیار ما، از یه حسن دیگه، که همین چند وقت پیش تو انتخابات ریاست جمهوری براش کلی نوشابه باز کرده بود، اظهار برائت کرد تا مردم دیگه حتی بهش حسن حزب بادی هم نگن.
بین خودمون بمونه اما تازگیا، مردم به حسنی قصه ما میگن: حسن نسیم...
قصه ما به سر رسید، آقا غوله قصه ما به خونه محمدحسین رسید...
این یک داستان خیالی است و هرگونه تشابه اسمی در این داستان کاملاً اتفاقی است.
این داستان ادامه دارد؟!
انتهای پیام/
نوشته شده در ۱۷ آذر ۱۳۹۸ 0 نظر
دومین دوره جشنواره ورزشهای شالیزاری به همت شهرداری و شورای اسلامی شهر در پارک ساحلی آستانهاشرفیه برگزار شد.
گلایههای شهروندان، ماشین آلات فرسوده و فاصله گرفتن مدیران شهری از صاحبان شهر چهره زشت سیما منظر شهری در آستانهاشرفیه را نمایانتر از گذشته کرد.
محمدرضا جعفری سرپرست گروه هنری تیتی شهرستان آستانهاشرفیه: به دلیل عدم حمایت و درک مسئولان از حضور در جشنواره بینالمللی انصراف میدهیم.
پایگاه خبری تحلیلی آوای دیار ما با هدف گسترش آگاهی و اطلاع رسانی صحیح در زمینه پوشش و انتشار اخبار سیاسی، اجتماعی، ورزشی و فرهنگی آستانه اشرفیه، بندر کیاشهر و روستاهای تابع این شهرستان فعالیت می کند.
کلیه حقوق مادی و معنوی برای مجموعه آوای دیار ما محفوظ می باشد
ارسال نظر